عاشقانه_دلشکسته

به وبلاگ من خوش اومدیدعزیزان نظریادتون نره ها

 

عاشق که می شوی،

مواظب خودت باش...

شب های باقی مانده عمرت به این سادگی ها

صبح نخواهند شد...!!

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت15:19توسط آرش | |

 

اگر کسی مرا خواست

بگویید رفته باران ها را تماشا کند،

و اگر اصرار کرد،

بگویید برای دیدن طوفان ها رفته است !

و اگر باز هم سماجت کرد،

بگویید:

رفته است تا دیگر بازنگردد...

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت15:19توسط آرش | |

عروس دازر کشیده روی ریل راه آهم

شب عروسیه، آخره شبه ، خیلی سر و صدا هست. میگن عروس رفته تو اتاق لباسهاشو عوض کنه هر چی منتظر شدن

برنگشته، در را هم قفل کرده. داماد سروسیمه پشت در

راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه می شه. مامان بابای دختره پشت در داد میزنند: مریم ، دخترم ، در را باز کن. مریم

جان سالمی ؟؟؟ آخرش داماد طاقت نمیاره با

هر مصیبتی شده در رو می شکنه میرند تو. مریم ناز مامان بابا مثل یه عروسک زیبا کف اتاق خوابیده. لباس قشنگ عروسیش

با خون یکی شده ، ولی رو لباش لبخنده! همه

مات و مبهوت دارند به این صحنه نگاه می کنند. کنار دست مریم یه کاغذ هست، یه کاغذی که با خون یکی شده. بابای مریم میره

جلو هنوزم چیزی را که میبینه باور نمی

کنه، با دستایی لرزان کاغذ را بر میداره، بازش می کنه و می خونه : سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی

زندگیمو. آخه اینجا آخر خط زندگیمه. کاش

منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش

رو حرفام ایستادم. می بینی علی بازم تونستم

باهات حرف بزنم. دیدی بهت گفتم باز هم با هم حرف می زنیم. ولی کاش منم حرفای تو را می شنیدم. دارم میرم چون قسم

خوردم ، تو هم خوردی، یادته؟! گفتم یا تو یا

مرگ، تو هم گفتی ، یادته؟! علی تو اینجا نیستی، من تو لباس عروسم ولی تو کجایی؟! داماد قلبم تویی، چرا کنارم نمیای؟! کاش

بودی می دیدی مریمت چطوری داره لباس

عروسیشو با خون رگش رنگ می کنه. کاش بودی و می دیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند. علی مریمت داره میره که بهت

ثابت کنه دوستت داشت. حالا که چشمام

دارند سیاهی میرند، حالا که همه بدنم داره می لرزه ، همه زندگیم مثل یه سریال از جلوی چشمام میگذره. روزی که نگاهم تو

نگاهت گره خورد، یادته؟! روزی که دلامون

لرزید، یادته؟! روزای خوب عاشقیمون، یادته؟! نقشه های آیندمون، یادته؟! علی من یادمه، یادمه چطور بزرگترهامون،

همونهایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلب

هردومون گذاشتند. یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش. یادمه روزی که

بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری

اسمشو بیاری. یادته اون روز چقدر گریه کردم، تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه می کنی چشمات قشنگتر می شه! می گفتی

که من بخندم. علی حالا بیا ببین چشمام به

اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم. هنوز یادمه روزی که بابات فرستادت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیافته ولی

نمی دونست عشق تو ، تو قلب منه نه تو

چشمام. روزی که بابام ما را از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام

پول نداشت ولی نمی دونست آرزوهای من تو نگاه

تو بود نه تو دستات. دارم به قولم عمل می کنم. هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ. پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو

نیستم دیگه تو را ندارم. نمی تونم ببینم بجای

دستای گرم تو ، دستای یخ زده ی غریبه ایی تو دستام باشه. همین جا تمومش می کنم. واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمی

خوام. وای علی کاش بودی می دیدی رنگ قرمز

خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان! عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم. دلم برات خیلی تنگ شده. می خوام ببینمت.

دستم می لرزه. طرح چشمات پیشه رومه. دستمو

بگیر. منم باهات میام . پدر مریم نامه تو دستشه ، کمرش شکست ، بالای سر جنازه ی دختر قشنگش ایستاده و گریه می کنه.

سرشو بر گردوند که به جمعیت بهت زده و

داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا می بینه. آره پدر علی بود، اونم یه نامه تو

دستشه، چشماش قرمزه، صورتش با اشک

یکی شده بود. نگاه دو تا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفها توش بود. هر دو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی

که فریاد دردهاشون بود. پدر علی هم اومده بود

نامه ی پسرشو برسونه بدست مریم اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود. حالا همه چیز تمام شده

بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده. حالا

دیگه دو تا قلب نادم و پشیمون دو پدر مونده و اشکای سرد دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماد نگون بخت! مابقی هر چی

مونده گذر زمانه و آینده و باز هم اشتباهاتی که

فرصتی واسه جبران پیدا نمی کنند

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت14:59توسط آرش | |

 

زندگی به من آموخت که

هــیچ چــیز 

از هیـچکـس بعــید نیـست ...!

http://s3.picofile.com/file/7566126127/94262970580926153521.jpg

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:58توسط آرش | |

 

دوست دارم دستم را بگیری و زیرگوشم زمزمه کنی

 

که پشت خوابهای نا آرام تو...

 

چیزی بیش از نگرانی های زنانه نیست...

 

دستت را بگیرم و زیرگوشت زمزمه کنم

 

که پشت نگرانی های زنانه ی من...

 

مردی ایستاده که دیوانه وار دوستش دارم...

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:54توسط آرش | |

خدايا 

بت بود ... بت شكن فرستادي ...


من اينروزها پر از بغضم...بغض شكن

هم داري؟

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:54توسط آرش | |

وقتی بــــــــاور داری


چتـــــــــــرت خــــــــــــــداست


بگذار از سرنوشـــــــــــــت هرچه می خواهد ببـــــــــارد.

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:19توسط آرش | |

شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون

حوصله لبهای نا آشنا را ندارم


دیگر هیچ مَزه ای دلچسب نخواهد بود


چرا که منتمام حس ِ چشایی اَم را


روی لبانش جا گذاشتم

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:18توسط آرش | |

سَــهمِ من از او٬ عشــق نیست

ذوق نیسـت

اشـتیاق نیسـت

همان دلــتنگیِ بــی پایانی سـت

کـه روزهــا

دیــوانه ام می کـند...!

 
شعرها و عکس های عاشقانه بهارجون

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:17توسط آرش | |

jmcxfxah80gjkk2ttv4.jpg
 

گیرم تمام دنیا بگوید:

 

ما مال هم نیستیم..

 

ما به درد هم نمیخوریم...

 

گیرم برای زیر یک سقف رفتن

 

عشق آخریم معیار این جماعت باشد...

 

گیرم دوست داشتن بدون سند حرام باشد

 

عجیب باشد باور کردنی نباشد...

 

من اما گیر این گیرها نیستم...

 

من تا ابد گیر چشمهای توام

 

گیر دوست داشتنت!

+نوشته شده در سه شنبه 22 مرداد 1392برچسب:,ساعت13:16توسط آرش | |

صفحه قبل 1 ... 13 14 15 16 17 ... 84 صفحه بعد